sarinasarina، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

درباره ی دخترم

برگشت به کار

سلام عشق مامان. ماه رمضون هم به نیمه رسید و خداروشکر تونستم امسال روزه بگیرم . دیروز با آقای مقدسی صحبت کردم  ولی متاسغانه خبری از حقوق ثابت نبود ولی قول یک اضافه حقوق و بهم داد امروز هم به بابایی گفتم با مامان و باباش صحبت کنه تو رو بزارم پیششون وبرگردم به کارم هر چی فکر میکنم به مهد دلم راضی  نمیشه مامانم حداقل دلم خوشه اونجا با بابا بزرگت اختی وبهتر ازاینه که تو مهد به زور دیفن و استامینفون بخوابوننت نمیدونم کار درستی یا غلط ولی احساس میکنم اینجوری وست یه تنوعی هم میشه هم تو هم من که تو این شهرستان کوچیک و مسخره دارم خفه میشم. این روزا خیلی بازیگوش شدی دخملی من البته یه کمم لجباز شدی و حرف باید حرف خودت باشه یه کوچولو ه...
23 تير 1393

بدون عنوان

سلام عروسکم. امروز کلاس عالی بود ولی فکر کنم امتحان و قبول نشم. امروز اهم واسه کلاس به بابایی سپردمت ولی واسه امتحان دو دل بودم بابایی هم لطف کرد قبول کرد ولی بعدش تو برده بود خونه بابابزرگ که کلی اعصاب منو خورد کرد هم از اینکه تو روبه اون سپرده بودم هم ازاینکه حالم امروز خیلیییی بده و اصلا نمیتونستم این همه راه بیام دنبالت هرچند طی یک مشاجره لفظی بابایی تو اورد اتلیه وباهم اومدیم خونه کاشکی نزدیک مامان جون بودیم تا این جور مواقع کمکم کنه با این همه فاصله ترجیح میدم از مشکلاتم خبردار هم نشه چون کاری ازدستش بر نمیاد فقط جوش میزنه.بابای بی بی جون هم از اول هفته به خاطر سکته مغزی بیمارستان مشهده منم فقط امروز زنگ زدم احوال بپرسم که با توپ پر...
4 تير 1393

بدون عنوان

سلام نفسم. دیروز مریض بودی مامانم شب تهوع داشتی البته برای اولین بار بود ومن کلی ترسیدم ولی به روی خودم نیاوردم از آلو هایی بود که روز قبلش خورده بودی ولی الان خداروشکر بهتری امروز هم کلاس خوب پیش رفت تو بابایی هم چنددقیقه ایی اومدین.دایی مجید هم داره ازدواج میکنه وما به خاطر کلاسام نمیتونیم بریم . دیروز برات کلی بازی فکری خریدم تا مریضیت اذیتت نکنه و باهاشون سرگرم باشی فدای دخمل باهوشم بشم که همیشه کاراش منحصر به فرد. ...
3 تير 1393

بدون عنوان

سلام دختر گلم. امروز خیلی موج منفی تو خونمون بود هممون یه جورایی کلافه بودیم بابایی دعوات کرد و منم دلم طاقت نیاورد آوردم تو اتاق خواب وکلی باهات گریه کردم نمیدونم به خاطر غریبی وتنهایی یا اینکه تازگیا خیلی زود رنج شدم البته شماهم یه کم دلدرد داشتی و بهونه میگرفتی ولی در کل روز بدیییییییییی بود فردا دوباره کلاس رانندگی دارم وهمچنان کسی خبرنداره شاید صبح هم به یک مهد کودک سر بزنیم شاید گذاشتمت و دوباره رفتم سر کار نمیدونم مامانم چی میشه فقط همه اتفاقهای خوب و از خدا واست میخوام.
3 تير 1393

بدون عنوان

سلام سوگلی مامان . یک خبر بد اینکه مهد کودک مورد نظر که از نظر مامان تایید شده بود مربی نو پا نداره ونمیتونم تابستون بزارمت مهد مامانم البته که حتما توش حکمتی بوده. یک خبر خوب قرعه کشی و برنده شدم ومطمءنم که قانون شکرگذاری درست عمل میکنه خدایا از تو سپاسگزارم. یک خبر دیگه کلاس های رانندگی با کلی زحمت و پادرمیونی و....درست شد ودارم میرم. و از همه مهمتر اینکه مامان پر از انرژی مثبت وکلی از تک ستاره قلبم راضی ام و خوشحالم که بهترین خانواده جهان و دارم دووووووووست دارم مامانم .
31 خرداد 1393

دخمل گلم

امروز شنبه است مامانم و از فردا قراره مامانی بره کلاس های گواهینامه تا از این به بعد خودش دخمل نازشو همه جا ببره دایی مصطفی اومده تا از تو مراقبت کنه تا من بتونم کلاسهامو برم عشقم خدا رو شکر آبله مرغونت خیلی بهتر شده و اشتهات هم خوب شده اگر حقوق بگیرم تو همین هفته مهد کودک میری و مامان دوباره شاغل میشه فقط امیدوارم اونجا زیاد بهت سخت نگذره عسلم آخر هفته باد دوباره دایی جونو بر گردونیم مشهد . ...
24 خرداد 1393